سلطان و شبان
روزی سردفتری را شکایت نزد سلطان بردند که فلان سردفتر در حجره نشسته و سند باز میزند .
سلطان سردفتر را خواست تا مجازات دهد . .
سردفتر را گفت : قبول داری که سند باز زده ای
سردفتر گفت ای سلطان دانا آری قبول دارم
سلطان گفت قبول داری که خلاف رای سلطان کرده ای
سردفتر گفت آری ای سلطان عادل پشیمانم
سلطان گفت قبول داری که به مردم ظلم کرده ای
سردفتر خلعت سردفتری از تن بیرون کرد و گفت : چنین جسارتی به مقام سلطان کی کردمی که این مقام ترا فاخر تر است .
دیوارکوتاه تر از ما پیدانکردین