سردفتر رندی به دیار هند شد . بت خانه ای دید که گاوی به میان نهاده اند و همگان سجده کنان زرها به پای گاو هبه کنند. سردفتر اندیشید که او نیز در محضرخانه چنین کند تا مگر زر ها زیاد شود .
به شهر خود شد. گاوی نیافت. لاجرم خری ابتیاع کرد و به در ورود محضرخانه بست .
صبح فردا قصد دخول در محضر کرد و تا خواست وارد شود خر جفتکی زد و مردانه سردفتر را سقط نمود .
سردفتر را نزد طبیب بردند تا شفا کند .
طبیب سردفتر را جواب کرد باقی مانده را نیز سقط کرد .
سردفتر فریادکنان گفت : ای خر بی شعور مردانه ام گرفتی
درویشی از آنجا می گذشت . شنید و گفت : مردانگی نه به مردانه است
سردفتر گفت : اگر راست گویی مردانه ات سقط کن
درویش گفت : آنکه اسناد خلق به ناروا زدی نامردانه بودی حال چگونه ادعای مردانه کند .
سردفتر دم نر نیاورد و از هوش رفت .