iran flag

ادبی -فکاهی

سردفتری را در شهر چوب زدند و سوار بر خر همی به گرد شهر گرداندند . حاکم این صحنه از دوربدید و گفت اورا نزد من آورید  .حاکم گفت  چه کردی که چنین شدی ؟  سردفترگفت : چند سالی است که تحریرمان ثابت است از بهر نجات خویشتن و عیال و برای  خلاصی از بدهی هایم  بجای یک سکه  دو سکه  گرفتم و گمان بردم که شاید حاکم فراموش کرده است و کمی تحریرمان از نسیان حاکم است .  زیاد گرفتم که شاید صدای الاغ  تورا بیدار کند .

وانگهی مشتری  بانگ زد که  تحریر زیاد ندهم ، گفته اند یک سکه  شود و بیش ندهم . لاجرم گلاویز شدیم و از بخت سیاه من ، او برادرزاده قاضی شهر  بود . حال  ده سکه به شاکی دادم تا رضایت دهد و مجوزم ستاندند . آبرویم بریختند

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.