iran flag

ادبی – فکاهی

سردفتری بخواب دید که قیامت شده است  وسردفتران را دسته دسته بسوی جهنم برند . سردفتری دیگری را دید که در جماعت سردفتران بلند میخندد اوراگفت :به جهنم برند واینچنین خندانی  ؟ !   پاسخ داد: مارا که چنین به جهنم برند دلالان خودرو را کجا خواهند برد

 

 

سردفتری بخواب دید که موی سر دلالی را همی کند و براو دشنام دهد.صبحگاهان  تعبیر از معبر خواست .گفت : هر سندی که زنی مویی از نو کم شود وبخود لعنت فرستی  .

 

سردفتر رندی را با نهصد سند  باز گرفتند . اورا گفتند ای ابله چرا نهصد سند را سفید گذاشتی . گفت من میخواستم پر کنم  خریدار نبود .

 

سردفتری را گفتند چگونه است که هر سندی به دفتر تو آید تنظیم میکنی پاسخ داد :خواست خدارا بخواست قانون مرحج میدارم .

 

سردفتری  دفترجاری از دفترخانه بیرون برد. اوراگفتند: خلاف کردی جای دفترجاری دفترخانه است .پاسخ داد: بیچاره از رکود خسته شده بود بیرون آوردم که گردش کند .

 

سردفتری را پرسیدند : ملعون ترین مشتری را که یافتی . گفت : دلالان بی شعور .گفتند :آخر چرا بی شعور . پاسخ داد :چون  شعوری در آنها نیافتم .

 

سردفتری زمینی با تحریر شیرینی بدون استعلام ثبت تسطیر نمود. اورا گفتند : چرا چنین کردی .پاسخ داد :  همین که خدا میداند زمین هایش را به چه کسی هبه کرده  مرا بس است .

 

سردفتری در رشت در چاهی افتاد . از چاه بانگ کمک بلند کرد. دلالی که از آنجا عبور میکرد ایستاد و سنگ بزرگی به درون چاه افکند. سردفتر دشنام داد که ای از خدا بیخبر چرا سنگ زدی . دلال پاسخ داد : تقسیم اسناد خودرو زد نه من

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.