سردفتری بخواب دید که قیامت شده است وسردفتران را دسته دسته بسوی جهنم برند . سردفتری دیگری را دید که در جماعت سردفتران بلند میخندد اوراگفت :به جهنم برند واینچنین خندانی ؟ ! پاسخ داد: مارا که چنین به جهنم برند دلالان خودرو را کجا خواهند برد
سردفتری بخواب دید که موی سر دلالی را همی کند و براو دشنام دهد.صبحگاهان تعبیر از معبر خواست .گفت : هر سندی که زنی مویی از نو کم شود وبخود لعنت فرستی .
سردفتر رندی را با نهصد سند باز گرفتند . اورا گفتند ای ابله چرا نهصد سند را سفید گذاشتی . گفت من میخواستم پر کنم خریدار نبود .
سردفتری را گفتند چگونه است که هر سندی به دفتر تو آید تنظیم میکنی پاسخ داد :خواست خدارا بخواست قانون مرحج میدارم .
سردفتری دفترجاری از دفترخانه بیرون برد. اوراگفتند: خلاف کردی جای دفترجاری دفترخانه است .پاسخ داد: بیچاره از رکود خسته شده بود بیرون آوردم که گردش کند .
سردفتری را پرسیدند : ملعون ترین مشتری را که یافتی . گفت : دلالان بی شعور .گفتند :آخر چرا بی شعور . پاسخ داد :چون شعوری در آنها نیافتم .
سردفتری زمینی با تحریر شیرینی بدون استعلام ثبت تسطیر نمود. اورا گفتند : چرا چنین کردی .پاسخ داد : همین که خدا میداند زمین هایش را به چه کسی هبه کرده مرا بس است .
سردفتری در رشت در چاهی افتاد . از چاه بانگ کمک بلند کرد. دلالی که از آنجا عبور میکرد ایستاد و سنگ بزرگی به درون چاه افکند. سردفتر دشنام داد که ای از خدا بیخبر چرا سنگ زدی . دلال پاسخ داد : تقسیم اسناد خودرو زد نه من